داستان یک پسر بچه نابینا است که از خانه شان راه افتاده و با مادرش قرار است به دکتر بروند، او همه جا را بدون دیدن می شناسد از تعداد قدم هایش.می داند باید کجا برود و چیکار کند. او قرار است پانسمان چشم هایش را باز کند چون قرنیه به چشمش پیوند زده اند. ممکن است بتواند ببیند و حالا می ترسد از دنیای تاریکش بیرون بیاید.
او قرار است ببیند و از این موضوع می ترسد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.