نیکولا کوچولو – بادکنک نیکولا کوچولو
ما رفتیم سوار اتوبوس بشویم و با آن برگردیم خانه، و یک صف آدم منتظر بود،
و توی صف یک پسر همسن و سال من بود که او هم یک بادکنک فروشگاه دستش بود
و صورتش را چسبانده بود به بادکنکش و داشت گازش میگرفت، و کارش نتیجه داد: بنگ!
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.