قسمتی از کتاب هانسل و گرتل برادران گریم،تاریک تر و ترسناک تر
خیلی ببخشید، باید یک دقیقه داستان را متوقف کنم. نمی دانم تو در این لحظه چه فکری می کنی، اما من اولش که این قسمت داستان را شنیدم، با خودم فکر کردم، چی؟ مگه این یوهانس دیوونه ست؟
شاید تو چیزهایی در مورد آدم های جوان بدانی، شاید هم ندانی. اما من، که خودم هم روزی روزگاری جوان بوده ام،
یک چیزهایی در مورد جوان ها می دانم. یک چیزی که می دانم این است،
اگر نخواهی جوان یک کاری را بکند -مثلا برود تو اتاقی که تابلوی یک پرنسس بی نهایت زیبا توی آن است-
بدترین حرفی که می توانی بزنی این است که بگویی ممکنه به قیمت جونت تموم بشه. چون آن وقت تنها کاری که آن جوان دلش می خواهد بکند، همین است.
منظورم این است که چرا یوهانس یک جواب دیگری نداد؟ مثلا، اینجا کمد جارو خاک اندازه. چطور مگه؟ دوست داری جارو،
پارو تماشا کنی؟ یا مثلا: پسر جان این که در نیست، نمای دره. تزیینیه. یا حتی: اینجا دستشویی خانم هاست، اعلی حضرت. بهتره این تو سرک نکشید.
تا جایی که من می توانم بگویم، هرکدام از این جواب ها کافی و قانع کننده بود.
اما یوهانس هیچ کدام از اینها را نگفت. اگر گفته بود، هیچ کدام از این اتفاقات وحشتناک و خونبار بعدی پیش نمی آمد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.