جا به جایی
گزیده ای از کتاب:
خیابان هراس-جایی که بدترین رویاهایتان آنجا هستند…
نیکول همیشه فکر می کرد زندگی دوستش لوسی خیلی بهتر از زندگی اوست.
او پدر و مادر باحال تری داشت.دوست پسر خوش قیافه تری کنار خود داشت.
نیکول احساس میکرد یک بازنده است.
به همین دلیل وقتی لوسی پرسید آیا می خواهد بدن هایشان را باهم عوض کنند نیکول فکر کرد باید فکر سرگرم کننده ای باشد.برای خنده خوب بود.
او متوجه نبود که ممکن است جابه جایی واقعا اتفاق بیفتد یا ممکن است زندگی لوسی اصلا دوست داشتنی نباشد
معلوم شد که لوسی هم مسائلی دارد و می خواهد انتقام بگیرد-
و برای این کار از بدن نیکول استفاده کند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.