جک
در این داستان، یکی از طوفانهای ناگهانی و بیعلت، پدر جک را به محلی نامعلوم میبرد.
تنها راهی که به ذهن جک میرسد آن است که گاوشان را با لوبیاهای سحرآمیزی که میتوانند او را به آن سوی ابرها برسانند معاوضه کند.
او به همراه خواهرش و یک غاز جادویی، سفرش را آغاز میکند. جک بالاخره با چشمهای خودش غولهای بزرگ را میبیند و متوجه میشود که آنها هم مشکلاتی به بزرگیِ خودشان دارند.
جک نمیتواند باور کند که غولها وجود ندارند. او دلایل زیادی برای اثبات وجود داشتن این موجودات غولپیکر دارد.
برای مثال: وجود ردپاهای بسیار بزرگ در حیاط خانهشان، طوفانها و زلزلههای ناگهانی و بارش گِل از آسمان! اثر دیگری از مجموعهی داستان (واقعاً) واقعی!
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.