پیرگو و پارتیزان ژلیکو
“«ژلیکو» باید در جنگل و در قرارگاه پارتیزانها که پدرش فرماندهی آن است،
بماند. او باید منتظر پایان جنگ باشد تا مادرش که پرستار یک بیمارستان صحرایی ست برگردد.
یکی از روزهایی که ژلیکو لابهلای درختها و درختچههای جنگل مشغول بازی است،
قرارگاه توسط دشمن بمباران میشود. ژلیکو زیر شاخ و برگ درختچهها پناه میگیرد.
از ترس چشمانش را میبندد. دقایقی بعد وقتی اوضاع آرام میشود، ژلیکو چشمباز میکند
و چه میبیند؟… یک شوکای کوچولوی خالمخالی با چشمان خیس ژلیکو میداند این شوکای زرد کوچولو تنهاست و به مراقبت نیاز دارد.
برای همین او را به قرارگاه میبرد. یاد میگیرد به او شیر بدهد و بعد هماسمش را «پیرگو» میگذارد.
درست وقتی قرارگاه پارتیزانها دستخوش حوادث جنگ است، داستانهای پرماجرا و هیجانانگیز ژلیکو، پارتیزان کوچک،
همراه پیرگو شروع میشود، ماجراهایی گاه خندهدار، گاه ترسناک…“
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.