افسانه ایکاباگ
مارشلندزیها افسانهی ایکاباگ را نسلبهنسل و سینهبهسینه نقل کرده بودند
و شهرت آن به همهجا و حتی تا شوویل هم رسیده بود.
دیگر کسی نبود که این داستان را نشنیده باشد.
طبیعتاً مثل همهی افسانهها، داستان بسته به راویِ آن کمی متفاوت نقل میشد.
با اینهمه، موضوع همهی داستانها این بود
که هیولایی در شمالیترین بخش این سرزمین در باتلاقی سیاه و معمولاً مهآلود که هیچ انسانی جرئت نزدیک شدن به آن را نداشت،
زندگی میکرده. میگفتند خوراک هیولا کودکان و گوسفندان بودهاند.
حتی بعضی وقتها، زنان و مردان بالغی هم که راه گم میکردند و در دل شب بیش از اندازه به باتلاق نزدیک میشدند،
طعمهی هیولا میشدند. «افسانهی ایکاباگ» داستانی است که رولینگ حین نوشتن هری پاتر آن را شروع کرد،
اما ناگهان تصمیم گرفت کنارش بگذارد و بیش از ۱۰ سال آن را در اتاق زیرشیروانی رها کرد.
شاید تنها نکتهی مثبت همهگیری ویروس کرونا این بود که او تصمیم گرفت غبار زمان را از روی ایکاباگ بزداید، آن را کامل کند و در اختیار مخاطبان قرار دهد!
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.