قسمتی از کتاب آگاتا کریستی – شاهدی برای دادگاه
خرافات همیشه جذاب است. دوست داشتم زنی که این معجزه را انجام داده ببینم.
مثل آنکه خودش از این حادثه جان سالم به در برده بود و همراه گروه دیگری از آوارگان به انگلستان رفته بود.
برای پیدا کردن ردش خیلی به زحمت افتادم. فهمیدم که به ملک تریرن در فولبریج در کورن وال فرستاده شده.
سرم را تکان دادم و گفتم: خواهرم از ابتدای جنگ آوارگان بلژیکی زیادی را پناه داده.
حدود بیست نفر. خب، همیشه می خواستم اگر وقتش را داشته باشم، دنبال آن زن بگردم. می خواستم با گوش های خودم توضیحش را درباره آن حادثه بشنوم. با این مشغله و این طرف و آن طرف رفتن هایی که من دارم، یک کم چیزها از یادم رفته. در واقع، همه چیز را فراموش کرده بودم تا اینکه اشاره تو به فولبریج دوباره آن را در یادم زنده کرد. گفتم: باید از خواهرم بپرسم. شاید چیزی راجع به آن شنیده باشد. البته، آن بلژیکی ها خیلی وقت پیش به کشورشان برگشتند. طبیعی است. با همه این حرف ها اگر خواهرت چیزی می دانست خوشحال می شوم که خبرش را به من هم بدهی. با کمال میل گفتم: حتما این کار را می کنم. و ماجرا از این قرار بود.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.