فاجعه اسلاتر
محکم به زمین چنگ زدم و کمکم عقبعقب از او دور شدم تا به تختخواب رسیدم
و ایستادم. به طرفم حمله کرد. با هر دو پا، به سرش ضربه زدم. اصلاً وقت نداشتم که نگران آسیبدیدگیاش باشم.
ضربهام محکم و بسیار دقیق به هدف خورد و باعث شد که به عقب پرت شود.
از ناراحتی و عصبانیت غرشی کرد و سرش را تکان داد و نگاه خیرهاش از بین رفت. فریاد کشیدم: ـ
دِرویش! منم! گرابز! بیدار شو! اینها فقط کابوسند! باید خودت رو کنترل کنی؛وگرنه… دِرویش وسط حرفم پرید و گفت: ـ لرد. و با چهرهی در هم کشیده و پر از ترس به سقف خیره شد. بهتر است بگویم نگاهش به سقف دوخته شد و دوباره فریادهایش را شروع کرد و گفت: ـ لرد لاس… نه… التماس میکنم… دوباره نه. چشمهام، به اونها دست نزن، خواهش میکنم… این بار بهآرامی گفتم: ـ دِرویش! و از جایم بلند شدم. جایی را که به سرم ضربه خورده بود، کمی مالیدم و آرامآرام و با احتیاط به او نزدیک شدم. ـ دِرویش بیحواس، پس حواست کجاست؟ از اتفاقات دیشب متوجه شدم که جملههای آهنگین توجهش را جلب میکند. ـ دِرویش عصبانی… مگه داری چی میبینی؟ چه اتفاقی واسه چشمات افتاده؟ کی این کارها رو کرده؟ چند باری پلکهایش را باز و بسته کرد و سرش را کمی پایین آورد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.