کتاب های پنج ستاره(خانه زیبای من)
کری در را محکم باز کرد. باد گرمی که کمی بوی میداد به صورتش خورد. درختان اکالیپتوس در باد خش خش میکردند
و برگهای خشکشان به هم میخورد. جلو در کسی نبود. صدایی شنید.
هی اینجا رو نگاه. کری با حالتی مشکوک، در تاریکی عصر بیرون را نگاه کرد. آسمان به طور غیر منتظرهای روشن بود. میتوانست سایه لرزان و بلندی را جلو در گاراژ ببیند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.