کتاب گربه سیزدهم
(اون گربه رو بده به من،زوئی)
(نه!)سیزده را سفتتر توی بغلم گرفتم.
(هیچوقت نمیذارم دست تو بیفته)
قبل از اینکه بفهمم چه اتفاقی دارد میافتد،خانم دوپری جلویم
ظاهر شد و دستش را دراز کرد تا گربهی وحشتزده را بگیرد.
درست وقتی ناخنهای درازش توی گردن سیزده فرو رفت،جاخالی دادم
و طوری دویدم که تا به حال در عمرم ندویده بودم.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.