کتاب نامه نامور – داستان رستم و سهراب

850,000 ریال 765,000 ریال

موجود در انبار

شناسه محصول: 22414 دسته: ناشر:

نامه نامور – داستان رستم و سهراب

در دل با خود‌می‌گفت: گویا دست تقدیر، مرا به این جا کشانده است.«

آن شــب، گرچه در مجلس شاه به رستم خوش گذشته بود؛ َ

ولی هنوز آن غم مبهم و ناشناس در دلش بود. غمی رازآلود و دلتنگی آور.

ناگاه، دِر خوابگاه باز شد و چند کنیز جوان وارد شدند و اَدای احترام کردند.

در پی آن کنیزکان، دختری خوب رو و باال بلند وارد شد.

کنیــزکان هر کدام به کنجی خزیدند و ناپدید شــدند.

آن بانوی جــوان و خوب رو پیش آمد و ِ گفــت:«ای پهلوان نامدار، من آوازه

جنگاوری‌ها و دالوری‌هــا و مردانگی تو را بارها و بارها شنیده ام؛

اگر چه آرزوی دیدار تو را به دل داشتم؛ ولی گمان نمی کردم که این آرزو،

روزی چنین برآورده شود.« رستم از نام و نشان و اصل و نصب دختر پرسید.

او گفت: «نام من تهمینه است و دختر شاه سمنگانم.

همواره در این اندیشه بودم که هیچ مردی، شایستگی همسری مرا ندارد،

جز رستم دستان. مرا از پدرم خواستگاری‌می‌کنی؟».

داستان رستم و سهراب

رســتم کسی نبود که به آســانی در کمند مهر زنی گرفتار آید؛ اما در آن لحظه احساس کرد، ِ

مهر تهمینه بر دلش نشســته است. او دســت تقدیر را در رویدادهایی که به دیدار او و تهمینه انجامیده بود،‌

می‌دید. تهمینه همان گونه که آمده بود، رفت و رســتم دستان را با

غمی شیرین تنها گذاشت و خواب را از چشمانش ربود.

او با خود اندیشید: «چه رازی بود در آمد و رفت این دختر دلاور و جسور و خوب رو؟

راستی که تقدیر چه بازی‌ها در آستین دارد برای آدمیان! من برای یافتن رخشم به سمنگان آمدم و حال ‌می‌بینم

که خود در کمند مهر دختری گرفتار شده ام و…«. فردای آن شــب به رســتم خبر دادند که رخش را یافته‌اند؛

رستم اما در اندیشه دیگری بود ِ او به رســم و آیین ِ ایرانیان،

پیر آزموده‌ای را نزد شــاه سمنگان فرســتاد تا تهمینه را برای او خواســتگاری کند.

شاه سمنگان از این خواستگاری شادکام و خشنود شد

و رستم را به دامادی خود پذیرفت. به زودی، عروسی تهمینه و رستم دستان باشکوه تمام برگزار شد.

زمان درگذشــت و رستم آهنگ برگشت به ایران زمین را کرد. اومهره‌ای را که به بازوی خود داشت،

گشود و به تهمینه داد و گفت: « این مهره را نیک با خود نگه دار تا زمانی

که فرزند مان پا به دنیای هســتی گذارد و

بُرنا و توانا و دانا شود. فرزندمان اگر دختر بود، این مهره را زینتی کن برگیسوانش

و اگر پسر بود، آن را به بازویش ببند، تا نشانه‌ای از من باشد برای او.»

توضیحات تکمیلی

وزن 146 گرم
نویسنده

ناشر

رده سنی

تعداد صفحات

سال انتشار

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “کتاب نامه نامور – داستان رستم و سهراب”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “کتاب نامه نامور – داستان رستم و سهراب”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

صفحه اصلیسبد خریدتماسارتباط آنلاين
پشتیبانی آنلاين
ارتباط مستقیم