داستان های شنیدنی برای بچه ها
روزی روزگاری، دختر کوچولویی بود که دوست نداشت مدرسه برود.
همیشه از خانه دیر راه می افتاد و برای همین مجبور بود عجله کند،
با این حال هیچ وقت به اندازه ی کافی عجله نمی کرد.
یک روز صبح که دختر کوچولو مثل همیشه با عجله به مدرسه می رفت،
همین که توی کوچه پیچید، شیری سر راهش سبز شد و راهش را بست و…
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.