نفرین جغد
قسمت هایی از کتاب:
زیزجون می گوید وقتی بابایم جوجه جغد را به خانه آورد خودش ده شب تمام دیده که سه تا جغد می آمدند
و تا صبح روی نرده های بالکن ما می نشستند و صداهای عجیب از خودشان درمی آوردند
و تا خود صبح نمی گذاشتند من بخوابم. من تا وقتی که جغدها می رفتند گریه و بی تابی می کردم و تازه صبح
که می شد خوابم می برد. عزیزجون می گوید حتما مادر جوجه جغد من را نفرین کرده،
اما بابایم می گوید این ها خرافات و خنده دار است و به من هم می گوید این چیزها را باور نکنم. حالا آن جوجه جغد بزرگ شده و هنوز با ما زندگی می کند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.