اخمالو
بورلنِ اخمالو، حتی از وقتی یک بچهکوتوله بود،
آرزو داشت بتواند روی سطح زمین برود. پس وقتی فرصتش فراهم شد، به غارهایشان پشت کرد و روی سطح زمین رفت.
اولش انگار آرزوهایش برآورده شده بودند. ملکه الفریدا همان دوستی بود که همیشه در زندگیاش میخواست.
اما وقتی ملکه دستور قتل دخترخواندهاش، سفیدبرفی را به شکارچی داد،
بورلن سعی کرد با ملکه مخالفت کند، ولی گرفتار طلسم شد.
از آن بدتر، بورلن طلسم شد که هم به دستور ملکه عمل کند و هم از سفیدبرفی محافظت کند.
ملکه هم مدام از طریق آینهی جادویی، اخبار را از بورلن میگرفت. حالا بورلن اخمالو باید چطوری از این گودالی که کنده بود، بیرون میآمد؟
آدمکوتولهی داستان بین دشمنی ملکه و سفیدبرفی گیر کرده است و مسیری که قرار است طی کند تا طلسمش را بشکند،
او را اخمالوتر میکند! تابهحال برایتان پیش آمده که یک اتفاق را از زبان افراد متفاوتی بشنوید و با خود فکر کنید بالاخره کدامشان راست میگویند؟
این کتاب، داستان واقعیِ واقعیِ سفیدبرفی را بازگو میکند، داستانی که با منطق بیشتر جور درمیآید و روند اتفاقاتش هم بامزهتر است!
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.