نخستین روز سال تحصیلی است. ماما و ژوزفین در راه مدرسه هستند. صبح قشنگیست. صدای جیرجیرک ها در میان سبزه ها پیچیده است و باد زوزه می کشد.
ژوزفین روبانی به مواهیش بسته است و کفش هایش نو و براق است. باد تند است و ژوزفین هر چند یکبار می آید دستی به روبانش بزند تا مطمئن شود سرجایش است. باد، جاده را خاک آلود کرده است و ژوزفین باید مواظب کفش هایش هم باشد که خاکی نشوند.لحظه ای که این دو وارد مدرسه می شوند…
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.